پارت چهل

زمان ارسال : ۱۴۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

فصل 16
بهار پشت پنجره اتاقش ایستاده و با چشمانی پر از اشک و ترحم انگیز به عباس که عصا به دست دم در ایستاده و در حال صحبت با ابراهیم بود، نگاه می‌‌کرد. عباس کمی افسرده به نظر می‌‌رسید و لبخند کمرنگی روی لبش بود که قلب بهار را می‌‌لرزاند. پرده را کشید و آشپزخانه رفت.
ـ بهار جان صبحونه خوردی؟
به طرف ملیحه رفت و گفت:
ـ میل ندارم!
ـ میل ندارم چیه؟ بیا با هم یه چیزی بخوریم ببی

378
93,977 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    عباس هم موندموندحالاکه عاشق شدمشکل پاش آمد🙏💞

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    حکمت داره جلوتر برین متوجه میشین❤

    ۳ ماه پیش
  • معصومه

    10

    عالی بود

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🌹

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید